دوستش داری؟
دنیای شعر و هنر پارسی
تا شقایق هست زندگی باید کرد...

دوستش داری؟

زن جوان به نشانه تایید چشم بر هم گذاشت.

اشک روی گونه اش سر خورد و روی برگ یک از گلها افتاد.

دلیل تموم کم محلی هات ام اون بود؟

درسته.

مرد دو بار با دست روی زانو زد:آخه چرا اون؟!

زن رو گرداند.با دیدن او لبخند زد:واسه این که...

رو به مرد کرد:تا حالا بهم آزار نرسونده.دوستم داره.

مرد نیش خند زد:خودش بهت گفت؟

درسته که بی زبونه ولی نگاه نگرونش برام حرف می زنه.

مرد ایستاد.با انگشت اشاره دو سه بار به گیج گاه زد:دیوونه شدی.

و رفت.

چندمتر آن سو تر گوشه ایی مخفی شد.آن دو را دید که روبروی

هم نشسته اند.زن سیبی جلوی او گرفت

   او به آرامی سیب را گرفت.آن را بویید و دوباره به زن برگرداند.

و با اشاره ی دست از او خواست تا به سیب گاز بزند.

چند روز بعد زن در سانحه ی رانندگی به شدت مجروح شد و تا چند ماه

قادر به انجام کار نبود.روزی که به سر کار برگشت او را ندید.

نگران و مضطرب سراغ او را از همکارش گرفت.

مرد آه کشید:متاسفم.پیتر از غصه ی دوری شما مرد.

دو هفته لب به غذا نزد.

زن چند شاخه گل از باغچه چید.به کنار باغچه ی او رفت.

دسته گل را جلوی در گذاشت.دست به سینه ایستاد.

 با صدای بغض آلود گفت:همیشه به یادتم پیتر.شامپانزه ی مهربون.



این صفحه را به اشتراک بگذارید

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در تاريخ جمعه 27 آبان 1390برچسب:, توسط محمد |